من : شمس چرا موهاتو رنگ کردی ؟ طلایی آخه ؟ چرا ریشاتو 6 تیغه زدی ؟ چرا به خودت اینقدر پودر مالیدی ؟ خیلی سفید شدیا ! سفید تر از قبلت :) حال و احوالت چیه این روزا ؟ با خودت چی کار میکنی ؟
شمس : نمیدونم . تازگیا یه چیزی سر دلم ترشح میشه . یه حس عجیبی دارم . شاید بهتره بگم غریب ! فک کنم مال سیگار زیادیه .
همونجا یه سیگار بهمن درآورد و بهم تعارف کرد .
شمس : میکشی داداش ؟
من : معمولن میپرسن فندک داری یا نه . !
شمس : تو بکش فندکش با من :)
سکوت کردم . بعد چند ثانیه یه فندک نقره ای از تو جیبش درآورد . سیگارشو روشن کرد . یه پُک کشید و دو تا سرفه ی زورکی زد . بعد بم زُل زد . 
نگاش قشنگ بود . آرومم میکرد .
من : نگفتی چی کارا میکنی این روزا ؟ 
شمس : زندگی میکنیم دیگه . نمیدونم دقیقن دارم چی کار می کنم . ولی خوش میگذره . 
من : ای بابا . چرا لایی میکشی ! زیر چشاتو دیدی ؟ قبلنا این قدر سیاه نبود !
شمس : دیشب دیر خوابیدم . اصلن یه حالیم .
من : بریم پارک بشینیم ؟
شمس : نه .
من : چرا ؟
شمس : باید برم دیگه . نمیشه . یه روز دیگه حالا میام میریم با هم .
من : باشه . فقط یه چیزیو بدون . این دفعه من که قضتو میدونم که ! مولانا . تو . غم انگیزه واقعن .
شمس : خفه شو !
من : چته ؟ مولانا خیلی زجر میکشه ها . میدونی ؟
شمس : 1میلیون نفر دیگه هم همین الان دارن زجر میکشن . من باید چی کار کنم خُب ؟ به من ربطی داره ؟ ربط داشته باشه هم میتونم کاری کنم ؟
من : یعنی این قدر برات ساده شده ؟
شمس : این که بدیهیه :)
من : منم . مولانا .
شمس : ببخشین من باید برم !
.
.
.
.
.

هنوز ما را اهلیت گفت نیست . کاشکی اهلیت شنودن بودی . تمام گفتن می باید و تمام شنودن . یر دلها مهر است . بر زبانها مهر است و بر گوش ها مهر است . مرد آن باشد که در ناخوشی ، خوش باشد ؛ در غم ، شاد باشد ؛ زیرا که داند آن مراد در بی مرادی در پیچیده است . و در آن مراد ، غضه ی رسیدن بی مرادی . 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها