الان ساعت تقرببن دویه شبه مثلن ولی من نشستم اینجا و چشام خمار تر از قبل خیره به کلمه ی بعدیه در حال تایپه ! اون حالی که منتظرش بودم داره کم کم بم القا میشه و میخوام ببینم این دفه چه جوری متحول میشم *ـ* منتظر این تعطیلی های عیدم تا یکم به ذهنم سر و سامون بدم . خیلی بده آدم همیشه برای منظم کردن ذهنش منتظر چیزی باشه و در لحظه نتونه ذهنشو منظم کنه نه‌؟؟!‌:( من اسمشو میذارم یه نوع اعتیاد . اعتیاد به انسباط زمان ! 

یه چیز دیگه ای که برام جالبه این بوده که یه مطلب رندوم به ذهنم خطور کنه و اینجا در موردش بنویسم . تا هر چقدر که حوصلشو داشته باشم . حالا نه اینکه مثلن همه ی مطالب قبلی که نوشتم خیلی رندوم نبوده‌!! :)))

 شوخی میکنم . بگذریم .

داشتم از حال و احوال میگفتم که چه خوب آدم بتونه در یه لحظه همه چیزو هندل و مرتب کنه تو ذهنش و خب بگه اوکی این صد تا هدف و کاری که قراره انجام بدمو اینجوری توی ذهنم طبقه بندی و زمان بندی میکنم . بدون نوشتن رو کاغذ و برنامه ریزی و اون مسخره بازیا :)))) نه این که برنامه ریزی چیز خوبی نیستا ولی من به شخصه دوست دارم آدمی باشم که تو ذهنش همه چیش ترسیم میشه و براساس اون میتونه وابسته به شرایط ترسیمات ذهنیشو تغییر بده . بتونه خیلی انعطاف پذیر باشه . سازگاری تو زندگی خیلی مهمه . 

دوست دارم یه بار با این آدمایی که میگن آدم باید تو لحظه زندگی کنه یه دعوای حسابی را بندازم . دو تا بخورم دوتام بزنم . نه اول دو تا بزنم بعدش شایدم دو تا بخوردم حالا ! بعدشم اگه نای بلند شدن داشت یه بحث منطقی هم داشته باشیم بدک نیست :)

نکته ی بعد این که چقدر بده . عاااا . بهتره بگم چقدر خوب نیست آدم تو یه شرایط مرزی قرار بگیره . البته مسیر که مشخصه ولی همیشه مشخص بودن مسیر زیاد کمک کننده نیست . خیلی چیزا برای طی کردن مسیر لازمه . واسه همینه که میگم شرایط مرزی وقت آدمو یکم میگیره . باید بررسی کرد که بین این ور و اون ور مرز چقدر فاصله هست . چقدر هزینه داره طی کردن این فاصله و از همه مهمتر نقشش توی سرعتت توی مسیر چیه ! نمیگم آدم باید بتونه آینده رو پیش بینی کنه و لی اگه یکم مثل بابام آینده نگر تر بودم الان خیلی راحت تر سازگاری میکردم . حداقل از خیلی موضوعاتی که عقلم بم میگه الان نباید برام مهم باشه میگذشتم . و خیلی موضوعاتی که همون عقل میگه باید برام مهم باشه برام مهم میشدن . ولی خب عقل داریم تا عقل !‌:))

شاید برای خودم جالب توجه باشه ( برای شما شاید اصلن مهم هم نباشه !‌) ولی من تقریبن حس میکنم هر روز یه جور جدیدی مغزم دنیا رو حس میکنه . حالا اگه خدااااااااااااای نکرده یه تومور مغزی تو سرم بود که اینطوری داره بیوشیمی مغزم تغییر میکنه برام آرزوی سلامتی کنین . مرسی !

یه شعری رو از خیام خیلی دوست داشتم . بنده خدا میگفت :

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست بهرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست در عالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست






نمیخوام بگم هیچ چیزی تو این دنیا ارزش نداره و از این قبیل حرفا ولی 

مفهمومی که تو ذهنم شکل میگیره و برام جالبه اینه که کارکرد مغز جوریه که جهان رو همیشه ناقص میبینه ! یعنی به خودی خود ناقص نیست ولی اگه فرض کنین مغز پدیده ی X رو میبینه و در اون براساس مشابهت سازی هایی که براساس تجاربش داشته پدیده ی Y رو یافت نمیکنه اون پدیده چندان ش نمیکنه ! نمیدونم چرا ولی میخوام یه جوری کمال گرایی در انسان رو توجیه کنم . بهتره بگم تکمیل گرایی یا میل به تکامل در طبیعت ! 

خیلی دوست دارم یه زمانی بشه و من نوروساینس رو بخونم . از حق نگذریم همه چی این بالاست دیگه ! یکمم اون پایین ماییناست !

واقعن چی میتوتنست مارو راضی نگه داره‌ ؟‌جز اینکه خودمون کامل شیم . 

به نظرتون من میتونم یکی از انتخاب های طبیعت تو انتخاب طبیعی باشم ؟؟؟!‌:))))

شما چطور‌؟!‌‌ D:


 



مشخصات

آخرین جستجو ها