عجیبه که داره یکم خوش میگذره . ولی باز دارم تو همین حین پوچی این لذتا رو احساس میکنم . از وابسته شدن بهشون نمیترسما . اصلن این لذتام مگه وابسته شدن داره آخه ؟ این قدر مزخرفن که ارزش لذت بردنم ندارن !! نمیدونم باید دنبال چی باشم . هر جا میرم و به هر چی میرسم باز باید برم دنبال یه چیز دیگه . انگار هیچ وقت هیچ چیز قرار نیست منو تو این زندگی کنه . هیچ چیز .
قبلنم گفتم . شاید یه منبع نامتناهی بتونه منو نگه داره . بتونم تو آسمون بمونم . اون منبع میتونه خدا باشه . ینی میگن که خداست اسمش اما من هنوز خوب نمیشناسمش . 
فک کنم برای شناخت بیشترش اول لازمه بهتر خودمو بشناسم . آخه بحث اینه که تو شناخت خودمم به پوچی میرسم . انگار افتادم تو یه راه که سرابش یه پردست که هِی جلو و جلو تر میره . ای کاش برسم به اون پرده و پارش کنم تا بینم اون پشت چه خبره :))
احتمالن اون پشت هیچ خبری نیست چون اگه بود تا الآن باید می بود !! یه راه بی انتهای حوصله سر بر :( 
هر روز باید به این فکر کنی که چی کار کنی که از زندگی بیشتر لذت ببری . و این فکر حال منو به هم میزنه ! حالمو به هم میزنه واقعن . ینی همش واسه همینا ؟! همین بود دنیا ؟ 
پاسخش اینه ؛ شایدم همین بود دنیا ! میتونی مثل یه آدمی که همیشه از همه چی ناراضیه از این دنیا بنالی و تهش بمیری بدون این که دمی خوش بوده باشی و حداقل به یه جایی تو زندگیت رسیده باشی ! میتونی هم تلاش کنی واسه این که به لذتای بیشتری دست پیدا کنی . چمیدونم . با درس ، کار ، ورزش ، روابط اجتماعی ، تفریح و از این چیزا . 

من احمق نیستم . ینی نمیدونم شایدم هستم ولی یه چیزیو میدونم ؛ بین فکر کردن ، انتخاب کردن و عمل کردن خیلی فاصلست ! :))

مشخصات

آخرین جستجو ها