گاهی اوقات کسایی که زیاد درس میخونن برام عجیب میشن. یعنی اینقد آدمای خفنیان که درگیریهای ذهنیشونو میتونن هندل کنن و برن جلو؟!! یا اصلا درگیری ذهنی جز درسخوندن دارن؟:)
از اینکه بگم اونا کار درستی میکنن میترسم چون خیلی اوقات مسیری که تو زندگیشون طی میکنن به نظر خیلی منطقی میاد ولی من هیچوقت زندگیرو اینقدر ساده نمیبینم. فرض کنیم همینقدر هم ساده باشه ولی من میترسم که اینطوری بهش نگاه کنم. بیایم فرض کنیم که از یه مسیر Xای زندگی کردم و رسیدم لب مرگ و یکی از یه جایی میاد بهم اثبات میکنه از تمام حقایق جهان باخبره!(حالا اینکه چه.جوری اثبات میکنه مهم نیس!) بعد بهم میگه: پسره ی نادون؛ درستش این بود که درس میخوندی و اپلای میکردی و میرفتی یه کشور خفن؛ یه آدم خفن میشدی و کلی پول درمیآوردی و یه زندگی درستدرمون میکردی. اگه خیلی هم به جنبه های انسانی زندگی اهمیت میدی میتونستی با پولت دست چارتا فقیر دیگه رو هم تو دنیا بگیری و با کارایی که میکنی باعث بشی بقیهی آدما زندگیشون بهتر شه.» اون وقته که همونجا اسلحهای که زیر سرم واسه همچین موقعی قایم کردم رو درمیارم و خودمو زودتر خلاص میکنم:)
پ.ن1: یه کانال تلگرامی درست کردم و هر از چندگاهی یه چیزایی توش مینویسم. این متن رو هم دیشب اونجا نوشتم و الآن اینجا:)) اگه دوست داشتین عضو شین!
پ.ن2: قسمت نظرات رو بخونین. ممکنه در پاسخ به نظرات، منظورم رو کاملتر رسونده باشم!!
لینک کانال: t.me/ZarSkyPasmand
درباره این سایت